خبرگزاری مهر-گروه هنر-عطیه مؤذن؛ جنگ ۱۲ روزه بیش از هر چیز رسانهها را یک بار دیگر زیر ذره بین کارشناسان، مردم و چهرههای عام و خاص قرار داد. کنش رسانهها نسبت به اخبار و وقایع جنگ و نحوه پوشش رسانهای بازتاب مختلفی داشت و از وجوه گوناگونی مورد بحث قرار گرفت. نحوه پرداخت رسانهها اعم از صداوسیما، مطبوعات و خبرگزاریها به جنگ ۱۲ روزه و مدل پوشش حملات رژیم صهیونیستی بعد از آن ایام به صورت محدود مورد بازبینی و تحلیل هم قرار گرفت در همین راستا خبرگزاری مهر سلسله گفتگوهایی را با چهرهها، کارشناسان و استادان حوزه رسانه، ارتباطات، مستندسازی و … در دستور کار قرار داده است تا بررسی نظام مند و منسجمتری روی پوشش رسانهها در جنگ داشته باشد.
خبرگزاری مهر در یک سلسله گفتگو با اهالی کاربلد و باسابقه حوزه رسانه از وضعیت رسانهها در این ایام می پرسد و هر یک از کارشناسان و متخصصان و صاحبان این حرفه از زاویهای به مساله مورد بحث میپردازند.
گفتگوی اول با حسن شمشادی خبرنگار، گزارشگر، مستندساز و مجری تلویزیون است که به عنوان خبرنگار جنگی صداوسیما سالها در عراق و سوریه حضور داشته است. او در قسمت اول گفتگو روی لزوم تدوین یک پروتکل در ایام جنگ برای رسانهها به ویژه صداوسیما به عنوان یک کلان-رسانه تاکید کرد. پروتکلی که به زعم او در جنگ ۱۲ روزه وجود نداشت و خبرنگاران این رسانه براساس تعهد و باور و اعتقاد خود توانستند در این ایام بدرخشند.
در ادامه قسمت دوم این گفتگو را میخوانید:
*آقای شمشادی یکی از نکاتی که در جنگ ۱۲ روزه درباره رسانهها به چشم آمد نحوه اطلاع رسانی آنها از اخبار در تعامل با منابع آگاهشان بود. به نظر شما برای حفظ مرجعیت رسانهها، نیروهای مسلح و رسانهها چه تعاملی باید داشته باشند و هر کدام چه نقشی دارند؟
دستکم در ۱۵ سال گذشته بارها در گفتگوها، جلسات، سخنرانیها، کلاسها یا حتی در صفحه شخصی خودم بر این نکته تأکید کردهام که نیازمند بازنگری جدی در شیوه اطلاعرسانی در شرایط بحران و جنگ از جانب مراجع بالادستی هستیم. این مراجع بالادستی، هر نامی که بر آنها بگذارید ستاد کل نیروهای مسلح، ارتش جمهوری اسلامی ایران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پدافند، مرکز بسیج، وزارت محترم یا سازمانهای دیگر همگی نیازمند بازنگری هستند. بازنگری یعنی اینکه وقتی دچار بحرانی میشویم از سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی گرفته تا بحرانهای طبیعی، جنگ، ناآرامیهای داخلی یا حمله خارجی باید پروتکلهای مشخص نوشته و اجرا شوند. هم خودِ مراجع بالادستی و هم رسانههای ما موظف به رعایت این پروتکلها هستند. این کار نیازمند تعامل، نشست و برخاست، بهرهگیری از تجربهها و استفاده از الگوهای جهانی است. ما نمیتوانیم همهچیز را از نو اجرا کنیم و بگوییم ما مبدع آن هستیم، بلکه باید پروتکلهای جهانی موجود را متناسب با شرایط خود بومی کنیم. این پروتکلها باید بهروز نوشته شوند و به اجرا درآیند، نه اینکه صرفاً برای گزارشنویسی، رزومهسازی یا افزایش اعتبارات و ارتقای مقام مسئولان مورد استفاده قرار گیرند.
باید در پروتکلی نوشته شود که «سخنگوی ما در زمان جنگ این شخص است و متعلق به این نهاد». همه اطلاعات به او داده شود، همه از او مطالبه و همه به او رجوع کنند. یک جای واحد باید سخنگو داشته باشد!
*ما سخنگویی هم داشتیم که در جنگ ۱۲ روزه به صورت مستقیم از آنتن تلویزیون با مخاطب در ارتباط بود. عملکرد سخنگو در جنگ گذشته را چگونه ارزیابی میکنید؟
ابتدا آن طرف را بررسی کنیم. رژیم صهیونیستی یک سخنگوی واحد داشت اما این یک سخنگو چند نفر را هم داشت که به زبانهای مختلف اطلاعرسانی میکردند؛ عبری، انگلیسی، فارسی، عربی و … چون جامعه هدفش متنوع است. با این حال، محتوای پیام واحد است؛ یعنی همان چیزی که به عبری گفته میشود، به انگلیسی، فارسی یا عربی هم منتقل میشود. تنها تفاوت در واژگان یا زبان بدن است.
اما در کشور ما، سخنگوی واحد کمتر وجود دارد. بهجز سخنگوی وزارت امور خارجه و شاید یکی دو وزارتخانه دیگر، در دستگاهها و نهادهای نظامی و انتظامی یا ستاد کل نیروهای مسلح بهندرت سخنگوی مشخص دیدهایم. در مواردی مثل جنگ ۱۲ روزه، در روزهای نخست هیچ سخنگویی وجود نداشت. چند روز بعد، سخنگویی از نهادی محترم ظاهر میشود و بیانیهای میخواند؛ بیانیهای که با آیه قرآن آغاز و پایان مییابد، محکم بیان میشود و با ظاهری رسمی و آراسته ارائه میشود. اما پس از او، نهاد دیگری هم سخنگوی دیگری معرفی میکند. این موازیکاریها چه معنایی دارد؟
اگر بناست چنین باشد، باید یک سخنگوی واحد در ستاد کل نیروهای مسلح داشته باشیم یا یک سخنگوی مشخص در شورای عالی امنیت ملی کشور. یا اینکه ارتش جمهوری اسلامی ایران، سپاه پاسداران، نیروی انتظامی همه سخنگو داشته باشند. به نظرتان تمام شد؟ نه به این ترتیب در سپاه پاسداران یک سخنگو، برای نیروی هوافضا یک سخنگو، برای نیروی زمینی یک سخنگو و برای نیروهای دیگر هم باید سخنگو داشته باشیم. اما اینگونه نمیشود؛ نمیشود هر کس برای خود سخنگویی معرفی کند. باید در پروتکلی نوشته شود که «سخنگوی ما در زمان جنگ این شخص است و متعلق به این نهاد». همه اطلاعات به او داده شود، همه از او مطالبه و همه به او رجوع کنند. یک جای واحد باید سخنگو داشته باشد! البته ممکن است همزمان در همان جای واحد، به چهار زبان مختلف هم سخنگو داشته باشیم اما نفس عمل از یک مرجع واحد است، نه از چهار جا و در این حالت مخاطب دچار سردرگمی نمیشود که چرا یکی این را میگوید و دیگری آن را.
بلا تشبیه، مانند این است که در نظام جمهوری اسلامی ایران حرف اول و آخر را رهبری میزنند. ما یک رهبر داریم. ما که ۱۰ رئیسجمهور نداریم؛ یک رئیسجمهور داریم. در تمام مسائل جنگ، آتشبس، توقف جنگ، دستور شلیک یا عدم شلیک، تصمیم نهایی را یک نفر میگیرد؛ هرچند با دیگران مشورت میشود اما در نهایت یک نفر تصمیم میگیرد. در حوزه سخنگویی نیز باید همین رویه وجود داشته باشد.
*این مساله را تا چه حد میتوان به خود رسانهها سپرد؟ یا نقش رسانهای سخنگو در زمان جنگ و مسئولیت نیروهای مسلح در تعامل با رسانه در این زمینه چگونه باید باشد؟ تا هم مرجعیت رسانه حفظ شود و هم اطلاعات درستی به مخاطب ارائه دهد.
رسانه وقتی میتواند این مسئولیت را بر عهده بگیرد که حرفهای باشد. از زاویه نگاه نهاد بالادستی نظرم را میگویم. اگر نهاد بالادستی اطلاعات بدهد و رسانه جلو برود اما با خود میگوید «رسانه حرفهای نیست و گاف میدهد، شاید رسانه در برخی چارچوبها مطابق با خواسته ما عمل نکند».
*چرا نباید این اعتماد در تنظیم خبر یا مسائل دیگر شکل بگیرد؟
در همه چیز این نگاه بیاعتمادی وجود دارد.
*یعنی ما حرفهایگری رسانههای اصلی را هم قبول نداریم که بدون خدشه خبری تنظیم کنند؟
من از نگاه مراجع بالادستی میگویم. از نگاه مراجع بالادستی، رسانهها گاف میدهند و باگ دارند.
*پس هنوز این تعامل و اعتماد شکل نگرفته است؟ درحالی که اگر اطلاعات غلطی هم بوده گاهی از طرف خود نهادها منتشر شده است.
هرچند درصدی وجود دارد اما صد درصد نیست برای مثال، برخی اطلاعاتی که از سوی نهادها داده شد و رسانهها منتشر کردند، امروز هم در فضای مجازی پس از ۶۰ روز هنوز دست به دست میشود. مثل همان ماجرای اعلام سقوط یک هواپیما. رسانه خودش ندیده بود، خبرنگارش نرفته بود، مصاحبه اختصاصی با خلبان زن دشمن انجام نداده بود بلکه اطلاعات را از نهادهای بالادستی گرفته بود. اما امروز همان نهادها مسئولیت نمیپذیرند. این موضوع باعث بیاعتمادی مخاطب میشود. این همان گاف و باگ رسانهای است که دهها و صدها سال بعد هم به آن اشاره خواهند کرد و نشان خواهند داد که در آن زمان چه اشتباهی رخ داده است.
*کار درست بعد از این اتفاق چه بود؟ اگر همان نهادی که بیانیه داده بود، دوباره به موضوع ورود میکرد، ماجرا درست میشد؟
برمیگردم به همان صحبت اولیه و مشکل اصلی که همان نداشتن پروتکل است. در پروتکل باید قید شود که جنگ رسانهای هم بخشی از جنگ است، رسانه ابزار این جنگ است، رسانه تاکتیک و تکنیک دارد و همهچیز باید بر اساس مستندات باشد. امروز دیگر شرایط مثل دوران دفاع مقدس نیست که مردم تنها پای خبر ۲۱ بنشینند. زمانی بود که یک رادیو و تلویزیون و چند روزنامه کافی بود تا بگویند «رزمندگان اسلام پدر ارتش بعث عراق را درآوردند» و همه هم آن را تأیید کنند! امروز چنین نیست؛ اکنون هر اتفاقی که رخ میدهد، مردم صدها هزار کانال و شبکه مختلف را پیگیری میکنند.
یک نفر در تهران، در دفتر خودش نشسته و الجزیره و العربیه میبیند و باورش میشود که دمشق سقوط کرده است؛ در حالی که من، مدیر دفتر و خبرنگار صداوسیما، در میدان حضور دارم و او به من اعتماد ندارد!
*بعد از حمله اول به صداوسیما، یک بار شایعهای درباره حمله به صداوسیما پخش شد که همان روز برای پیگیری صحت و سقم خبر به بعضی از تهیهکنندگان و برنامهسازان تماس گرفتم. جالب بود که برخی از آنها، خبرهای رسانههای معاند را بیان میکردند. یعنی روایت رسانههای دشمن آنقدر غالب و پیچیده بود که حتی برخی از آنها که خودشان مستقیماً نگاه نکرده یا نشنیده بودند، ناخودآگاه باورشان این بود که صداوسیما دوباره مورد حمله قرار گرفته است. بعد هم تکذیب و مشخص شد هیچ نقطهای از صداوسیما مورد حمله یا اصابت قرار نگرفته است.
من تیر و مرداد ۱۳۹۱ به عنوان مدیر دفتر و خبرنگار صداوسیما در دمشق بودم. یک روز صبح بیدار شدیم، تمام رسانههای عربی میگفتند «دمشق سقوط کرده است»، در حالی که ما وسط دمشق بودیم. همه رسانهها را رصد کردم. نام مناطقی مثل «ساحه الامویین»، «مزه»، «کفر سوسه»، «ساحه العباسی» و «طریق المطار» را میآوردند. من همه اینها را یادداشت میکردم که بروم و ببینم وضعیت چگونه است. سخنگوهای دروغین و کذاب میگفتند «ما همه جا را گرفتیم» و این خبرها را منتشر میکردند و همه فکر میکردند دمشق سقوط کرده است.
من مشغول رصد بودم که تلفن دفترم زنگ خورد. آن طرف خط شخصی که نفر دوم سازمان صداوسیما در آن زمان بود، گفت «آقا، سریعتر دفتر را ترک کنید! دمشق سقوط کرده!» یعنی یک نفر در تهران، در دفتر خودش نشسته و الجزیره و العربیه میبیند و باورش میشود که دمشق سقوط کرده است؛ در حالی که من، مدیر دفتر و خبرنگار صداوسیما، در میدان حضور دارم و او به من اعتماد ندارد! من به او گفتم: «آقا، من وسط شهرم، ما در محاصره کامل هستیم، اما دمشق سقوط نکرده است». او گفت: «سریع دفتر را ترک کنید». گفتم: «نه آقا، من خارج نمیشوم، کار دارم و باید بروم گزارش بگیرم».
این داستان حداقل ۱۵ سال است که تکرار میشود؛ یعنی ما باورمان شده هر چه آن طرف (رسانههای خارجی) بگویند درست است و هر چه این طرف (خودمان) بگوییم درست نیست. ما در همین سیستم اطلاعرسانی میکنیم، اما خودمان باور نداریم اطلاعرسانیمان درست، کامل و دقیق است. نقص و باگ داریم، خطا داریم. بنابراین میرویم سراغ رسانههای دیگر و آنجا روایتها را میبینیم. این همان مسئله «مخاطب» است. من و شمایی که اکنون در خبرگزاری مهر صحبت میکنیم، خودمان جزو جامعه هدف هستیم. شما که خبرنگار خبرگزاری مهر هستید، اگر به رسانه خودتان نگاه کنید و بگویید «دروغ گفته»، «ناقص گفته»، «دیر گفته»، «کم گفته» یا «برعکس گفته»، یعنی حتی به رسانه خودتان اعتماد ندارید. این مدل همان خاطرهای است که بیان کردید. بنابراین، باید در ساختار، پروتکلی نوشته شود، انشاءالله نوشته خواهد شد، حتی اگر ما نباشیم تا به جایی برسیم که مخاطب به هر آنچه ما میگوئیم، باور داشته باشد. مخاطب باید بنشیند و از همان نخستین خبر به ما اعتماد کند.
*در جامعه دو قطبی امروز که سبد مصرف رسانهایاش متنوع شده و گسترش پیدا کرده است…
چند قطبی…
*و حتی چند قطبی … این مخاطب میتواند دوباره اعتماد کرده و بازگردد؟
ما نمیتوانیم صد درصد این اعتماد را به دست بیاوریم. هیچ رسانهای در دنیا چنین نیست؛ حتی در آمریکا هم اینطور نیست. مردم آمریکا، با هر گرایش سیاسی که دارند، یک رسانه واحد را دنبال نمیکنند. هر گرایش سیاسی رسانه خود را دارد، شبکه خود را دارد. عدهای هم در این میان رسانههای مختلف را بررسی میکنند، که درصدشان بسیار اندک است و اینها اهل سواد رسانهای هستند. در داخل کشور هم شما به صد درصد این هدف نخواهید رسید اما میتوانید درصد آن را بالا ببرید و به ۴۰، ۵۰ یا ۶۰ درصد برسانید، این پیروزی بزرگی است. یعنی اگر درصد زیادی از جامعه شما را ببینند، به شما اعتماد کنند و سخن شما را بپذیرند، آنگاه میتوانید روی آنها جریانسازی کنید.
*این نگاه به جذب مخاطب بالا اصلاً وجود دارد؟
واقعیت این است که در رسانههای ما چنین نگاهی وجود ندارد. واقعیت صریح و روشن این است که در رسانههای ما معمولاً گفته میشود «اگر درصد کمی من را ببینند، کافی است» و این نگاه اشتباه است. باید نگاه به ۱۰۰ باشد و اگر به ۴۰ یا ۵۰ رسیدید، احساس پیروزی کنید. اما اگر نگاه شما به ۴۰ یا ۵۰ درصد باشد و فکر کنید در نهایت پنج درصد شما را ببینند، خوب است این یعنی شکست؛ یعنی شما باختهاید و فقط بودجه را هدر دادهاید.
*در همین ایام جنگ ۱۲ روزه رئیس مرکز تحقیقات صداوسیما اعلام کرد که شبکه خبر افزایش مخاطب داشته است یعنی در کنار شبکههای رسمی و سراسری، شبکه خبر در صدر قرار گرفته، چرا که مردم نیازمند خبر بودند و صبح جمعه هم سراغ آن رفتند. اما آیا این مخاطبی که افزایش یافت، راضی هم بود؟
و اصلاً همان مخاطب باقی ماند؟ آیا میتوان گفت که آن مخاطب به چیزی که میخواست رسیده است؟ پاسخ منفی است. اگر آن مخاطب باقی مانده بود، اکنون باید همان آمار حفظ میشد، در حالی که چنین نیست. بنابراین، باید توجه داشت که اگر موجی از مخاطب به سمت شما آمد، باید بتوانید او را نگه دارید. در حقیقت، جذب مخاطب، جریانسازی در مخاطب، اعتمادسازی در مخاطب، بسترسازی بر افکار عمومی و مدیریت جنگ روایتها، همه هدف یک رسانه است. رسانه تشکیل میشود و سرمایهگذاریهای میلیاردی در داخل و میلیونها دلاری یا بیشتر در خارج روی آن صورت میگیرد تا بتواند مخاطب جذب کند. این مخاطب را برای چه میخواهد؟ برای اینکه بر اندیشه و ذهن او اثر بگذارد. اگر رسانه چنین نگاهی نداشته باشد، باخته است.
نمیشود چند صد یا چند هزار یا حتی چند ده هزار نفر کارمند داشت و ادعا کرد «ما خیلی خوب هستیم»، در حالی که تأثیرگذاری واقعی وجود ندارد. چگونه ممکن است یک فرد در یک صفحه اینستاگرام، یا یک حساب توئیتر، یا یک کانال تلگرامی، مخاطبی بیشتر از یک شبکه بزرگ و معظم تلویزیونی یا یک خبرگزاری بزرگ داشته باشد؟ این یعنی رسانههای ما به آنچه میخواستند، نرسیدهاند و مردم برای دریافت محتوا به منابع دیگر روی آوردهاند.
*تعداد دنبال کنندگان شبکههای اجتماعی رسانههای بیگانه و ضد انقلاب قابل توجه است. آیا این وضعیت را به معنای از دست رفتن اعتماد به رسانههای خودمان میدانید؟
ما درصد واقعی از مخاطب رسانههای فارسی زبان نداریم. از داخل، آماری نسبت به رسانههای خارج از کشور گفته میشود و خود آن رسانهها آمار دیگری از خود ارائه میدهند. مطلب دوم این است که همه کسانی که رسانههای معاند و رسانههای برانداز را نگاه میکنند و رسانههایی را که مشخص است در چه جبههای هستند دنبال میکنند، لزوماً برانداز نیستند. من به ضرس قاطع و با اطمینان میگویم همه اینها برانداز نیستند. بسیاری از بچهحزباللهیها، بسیجیها، پاسداران، سپاهیها و حتی مقامهای مسئول در کشور وجود دارند که مرجعیت خبرشان بیرون است! این مسئله واقعاً وجود دارد و نمیتوان آن را نادیده گرفت. این موضوع فقط نگاه رصد نیست، فراتر از رصد است. نمونهاش همان چیزی است که خود شما گفتید که وقتی تماس گرفتید، همه مرجعیت خبرشان بیرون از سازمان بود. نمونه دیگر همان خاطرهای است که من درباره تیر و مرداد ۹۱ در دمشق برایتان گفتم. این فقط رصد نیست، بلکه باور است.
حالا همه این افراد برانداز نیستند، همه معاند نیستند، همه مخالف نیستند و همه با نظام مشکل ندارند. بله، یک درصدی از آنها چنین هستند، اما چه تعداد دقیقاً؟ نمیدانم؛ باید کارشناسی شود. به هر حال، درصدی وجود دارد که معاند هستند. ولی بخش دیگری دنبال تحلیل درست هستند، دنبال تصویری واقعی هستند، دنبال چیزی هستند که حقیقت را به آنها نشان بدهد. طرف مقابل با تاکتیکها و تکنیکهای رسانهای و با حرفهایگری، محتوای خود را به گونهای به خورد مخاطب میدهد که مخاطب میگوید: «این درست است».
خبرنگار ما را ببینید برای تهیه گزارش جنگی کت و شلوار پوشیده و در حالی که دیروز در مقابل رئیس جمهور ایستاده بود و با او مصاحبه میکرد، امروز با همان لحن، همان ادبیات و حتی همان قاب دوربین، گزارش جنگ میدهد
*چطور این اعتماد از دست رفته مخاطب را جذب و جلب کنیم؟
۱۵ سال است که دارم این موضوع را تکرار میکنم، اما فایدهای نداشته است. امروز هم باز همان را میگویم، ولی باز هم بیفایده است. غیر از پروتکلهایی که باید برای جذب تدوین شود نه فقط برای جذب مخاطب، بلکه برای جذب نیرو هم در پروتکل باید دیده شود که وقتی فردی را برای خبرنگاری، گزارشگری، اجرا، گویندگی، برنامهسازی، کارگردانی تلویزیون، تصویربرداری، عکاسی یا مستندسازی میگیریم، معیار تنها تعهد نباشد. نگاه باید هم به تعهد و هم به تخصص همزمان باشد. فردی که بچهحزباللهی است، باید کار هم بلد باشد، نه اینکه صرفاً چون بچهحزباللهی است بگویند «آقا این دوربین، این میکروفون، این هم آنتن، خدمت شما». تعهد باید در کنار تخصص باشد و تخصص در کنار تعهد باید باشد.
بعد از جذب اولیه هم نباید رها کرد بلکه باید آموزش داد. ممکن است بگویند الان در سازمانها و خبرگزاریها و مراکز آموزشی مختلف سالانه ساعتهای زیادی کلاسهای آموزشی برگزار میشود اما فایده این آموزشها چیست؟ افراد زیادی با نمرات عالی از این دورهها فارغالتحصیل میشوند، اما مشکل اینجاست که آموزشهای ارائهشده، کاربردی نیستند. آموزش کاربردی در لحظات حساس و دشوار، کارایی خود را نشان میدهد به عنوان مثال، یک خبرنگار در نقطهای دیگر از جهان را در نظر بگیرید که برای تهیه گزارش به منطقهای جنگی اعزام شده است. بدون اشاره به نام رسانه یا خبرنگار خاص و صرفاً برای مقایسه، فرض کنید این خبرنگار برای گزارش از یک منطقه جنگی عازم شده است. یک جلیقه خبرنگاری پوشیده و کلاهی بر سر دارد. در این سوی ماجرا، خبرنگار ما را ببینید برای تهیه گزارش جنگی کت و شلوار پوشیده و در حالی که دیروز در مقابل رئیس جمهور ایستاده بود و با او مصاحبه میکرد، امروز با همان لحن، همان ادبیات و حتی همان قاب دوربین، گزارش جنگ میدهد. با احترام به تمام زحمات همکاران عزیز، باید توجه داشت که در شرایط حساس و جنگی، نوع پوشش، لحن گفتار، ادبیات، واژههای به کار رفته، کادربندی، سبک گزارشگری و سبک گزارش نویسی همه و همه تعیینکننده هستند.
ادامه دارد…
نظرات کاربران